ایران مال که بودیم با یاسر میرفتن بیرون. پرسیدم دستشویی میرین؟ گفت نه. سیگاره. 
حالا دو ساعت بعده، تا گفتم دستشویی گفت اوه! نرفتی؟ از اونجا تا اینجا؟ بیا من همرات میام. 
این همه توجه و مهرش کاری میکنه که کنارشون به شدت احساس امنیت کنم. 
به هر زور و زحمتی هست با احسان دستشویی رو پیدا میکنیم. 
جلو آینه سم دستاشو میذاره رو لپام انگشت اشاره و شصتش رو از هم دور میکنه. میگه اره میدونم سخته. راست میگی خوابت بهم میریزه. بعدا هماهنگ میکنیم که دیگه شب با خانواده نریم بیرون. الان بخند. بداخلاق نباش. 
میام بیرون و احسان نیست، مرحله اول وا رفتگی لبخند! بعد میبینم که مرغ سوخاریم خام و بد مزه اس. با حسرت به سیب زمینی سرخ کرده ها نگاه میکنم. فکری و غمگینم. 
احسان میپرسه:چی میخوای ساجی؟
میگم : هیچی! به غذای نسترن چشم دارم! سعی میکنم قیافم رو از اون حالت فکری و غمزده در بیارم. 
بعد چند دقیقه میگه : مرغت خوب نپخته نه؟!
_ اره! ولی خوبه! دارم میخورم. 
فکری میشم که از اون سر میز چجوری فهمیده مرغم نپخته؟! 
یهو میگه : از چشات میخونم من. 
تعجب میکنم: اره! الان داشتم فکر میکردم از کجا میفهمید اینارو. 

++دارم معیارهای همسر اینده رو با شخصیت احسان تنظیم میکنم. ساچ عه گریت من ایز هی. خدا برا زن و بچش نگهش و این صحبت ها. 

+وسط غذا قرصم رو خوردم. نگاه ها کنجکاو بود ولی کسی نپرسید داروی چیه. تهوع شدید و مزخرفی بهم میده. باید بخوابم. احتمالا ریاضی رو حذف میکنم، قبل از اینکه استاد حذفم کنه. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاص ترین مخاطب دنیام فانوس رایانه سایت علی کریمی 8 گروه مطالعات اجتماعی متوسطه ( دوره اول ) پارس آباد مغان ایکس باکس من تازه ترین اخبار و اطلاعات معماری و سازه های ایران و جهان تکلیف من رعايت بهداشت در آموزشگاه هاي فني و حرفه اي