درست نفهمیدم دقیقا از چی انرژی گرفتم ولی احتمالا از دیدن پارکی که روزگاری پاتوقم بود! با بابا رفتیم انجا و از در کمال تعجب جز چهار سگ و صاحبان سگ ها هیچکس نبود! یکیشان دووید طرفم و من انقدر از همان یک ثانیه نوازشش ذوق کردم که نگو! 
وقتی برگشتم خانه انگار جان تازه ای باشد، وسط اتاق ایستادم و بلند و به خنده گفتم:وای نگار جان! پس کی اینجارو جمع میکنی از صب تا حالا؟! 
 یکهو دیدم خاک های کف اتاق محو شده اند، قفسه ها مرتب است، تماااام گلدان ها رسیدگی لازم را دریافت کرده اند، جارو کشیده ام و حتی بافتنی هم بافته ام! عجب! جانی دوباره! سرعت عجیب نگار! خبر خوب اینکه دستبند طلایم پیدا شد! هووووووف! دو دقیقه ای انقدر هیجان زده بودم که یک مسیر دو قدمی را چهار بار رفتم و برگشتم و فکر کردم وای! حالا که این پیدا شده کی برم ویالن بخرم؟! 
بعد یکهو دیدم همه کارها انجام شده! انقدر از مرتب بودن اطرافم غرق لذتم که میشود بابتش مرد! 
تخت را که مرتب میکردم به سرعتم فکر کردم و گفتم واقعا که سلامت جسم مهم و اینهاست. همین که سرگیجه ام بهتر شده دارم مثل ادم کارهایم را پیش میبرم. بعد فکر کردم هان! پس سیگار را قلم بگیریم که مبادا ریه هایمان چیزیش شود و تازه! با ورزش چرا قهریم؟ حداقل الان وجدانم راحت است که من دم به دم این دنیای بی انصاف ندادم تا ازارم دهد. 
رفتم حمام، در را قفل کردم و بعد سریعا قفلش را باز کردم. از بعد انکه توی دستشویی حالم بد شد تقریبا در هیچ جایی را پشت سرم قفل نمیکنم. 
دوش که میگرفتم حساب کردم و دیدم واقعا هر سال در دانشگاه دو ترم پاس میشود _ سوای ترم تابستان؟! چه مسخره! و بعد فهمیدم این ترم که تمام شود تابستان نیست! فقط دو هفته تعطیلی و سپس ترم بعدی!
به گرفتن گواهی نامه فکر کردم. تعطیلی بین دو ترم مگر چه قدر هست که من هم برسم ویالن بخرم هم گواهینامه بگیرم؟ اصلا چه قدر زمان میخواهم برای گواهینامه؟! برای خرید ساز چطور؟!
بعد فکر کردم برای اخر هفته بین داستان کوتاه های بوبن و غرور و تعصب کدام را بخوانم؟!
همه اینها، به سم الارم داد که حالم بهتر است. درگیر زندگی ام و به ورزش، کتاب خواندن، دانشگاه و غیره فکر میکنم.  مسواک بعد حمامم را میزدم که گفت حالا واقعا! مگه مشکلات دو مدل نیستن؟ دسته اول اونایی که تو کاری ازت برمیاد تا براشون انجام بدی، دسته دومم اونایی که هیچ کاری ازت بر نمیاد. حالا هی غصه بخوری، طلب کار باشی، باورت نشه دنیا انقدر نامرده، بازم همینه که هست ساجی جان. ادم تو یه شرایطی ترجیحش اینه که غم رو انتخاب کنه. چون غمگین بودن راحت ترین گزینه اس! جنگیدن نمیخواد، قوی بودن نمیخواد! ولی تو دختر قوی خودمی! زمان میخواستی تا خودتو جمع و جور کنی. حقت بود. بر منکرش لعنت. الان به قدر کافی زمان گذشته. بهتر شو. از پسش بر میای.
 همین که دکمه سامان روشن شده خودش جای امیدواری شدید دارد! با ذکر یک نفس عمیق حوله ام را از پشت در برداشتم. اتاق مرتب و لیستی از کارهای تیک خورده روی دیوار انتظارم را میکشیدند. 


++ در باب گواهینامه، ای وای که نشستن پشت فرمان پدر چه قددددر مرا ترسانده. حالا حتی از نشستن در تاکسی و توجه به رانندگی راننده هم استرس میگیرم!! 
 از رانندگی زده میشوی. چه طور همان موقع به عقلم نرسید نباید با پدرم تمرین کنم؟ پول بیشتر بابت برداشتن جلسات اضافه؟ به جهنم!! چه استرسی را پشت فرمانش تحمل کردم! پایم روی پدال ها میلرزید و ماشین را هم میلرزاندم! مزخرف بود! مزخرف! ساجی جان! لطفا دفعه بعد که خواستی برای گواهینامه اقدامی کنی به هیچ وجه جهت تمرین پشت فرمان پدرت ننشین. ماچ. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی ایده ال محمودم درباره ی بازی اساسین وبلاگ معرفی بهترین محصولات لوازم آرایشی و بهداشتی طراحي سايت ملي سايت - طراحي وب سايت Heather اهل فن پرنده‌های پولساز Doubt