انقدر شدت نفرتم زیاد است که وقتی چشم هایم را میبندم فقط صحنه هایی مصیبت بار از درد خودم را میبینم! صحنه هایی که احتمالا نبایست به خاطر داشته باشمشان. چند سالم بوده که تشنج میکردم؟ یک یا دو! طفلک معصومم! هربار از فرط نفرت _ از بانیان عذاب_ چشم هایم را باز میکنم! از دنیایی که این همه بی رحم با من تا کرده لجم میگیرد. متعجبم. احساس میکنم ظرف ظرفیت مصیبتم کاملا پر بود. صرع ، این نوگل نوشکفته، با ظهور دوباره اش لبریزم کرد. چه قدر زمانی که هوازی شدید کار میکردم و نفس کم می اوردم خیال میکردم در ورزش ادم کاهلی بوده ام و اگر چنان و بهمان ورزش میکردم این چنین نمیشد! تو ماه بودی ساجده ی من! ورزش کردنت هیچ ایرادی نداشت! فقط مریض بودی جان دلم. مریض! 

طفلک من که با فکر بیماری در ۱۹ سالگی گریسته بودم. عزیزم! ژن بعضی ها را با درد تنیده اند. با بیماری از بدو تولد! 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چورس روستای تاریخی و گردشگری خرداد Buster نصب دوربین مداربسته آوای میهن وبلاگ آریسا محمدی