روی تخت بیمارستان دراز کشیده ام. گفته اند که پرده باید کشیده باشد و من واقعا توانش را دارم که از این بابت دق کنم! 

به لطف اپراتور سیمکارت هایم دو گیگ اینترنت رایگان دارم. حواسم نبود تنظیمات گوشی را تغییر دهم وگرنه زودتر به وبلاگ میرسیدم و برایتان شرح میدادم که چه ورود غیورانه ای داشتم! اولش موقعی که رگ دستم پیدا نشد و سوزن را هی زیر پوستم چرخاندند و گفتند سری اش خراب شده ، از هوش رفتم! 

به خانم پرستار گفته بودم من بد رگم. اولین شکستش را که خورد، گفتم رگ گیر حرفه ای ندارین؟ ناراحت شد. به هوش که امدم گفتم خب تبریک میگم من حمله داشتم! و بعد زدم زیر گریه! مامان تو این فاصله رفته بود چسب بخرد و وقتی برگشت دید من دارم گریه میکنم. پرستارها داشتند سرم را اندازه میگرفتند و یک اقای کروات زده ی نچسبی هم امده بود تا میکروفون سیستم را درست کند. البته من نمیدانستم نچسب است. وقتی دیدم زل زده و با کنجکاوی گریه ی بی صدایم را نگاه میکند فهمیدم نچسب و نفهم است. لحظه ای چشم هایم را بستم، ته مانده زورم را جمع کردم و نگاهم را سمتش پرتاب کردم. تمام شد. دیگر نگاهم نکرد. 

موها و سرم را با ماژیک قرمز علامت گذاری کردند و الکترود ها را طی یک پروسه طولانی با چسب بسیار بد بویی به سرم چسباندند. پرستارها مدام میپرسیدند که برای چه گریه میکنم. و من هر بار که میخواستم جواب بدهم هق هقم نمیگذاشت! 

مامان پرسید ایا الکترود ها را توی سرم فرو میکنند؟!:| ایا درد دارد؟! 

روی تخت که دراز کشیده بودم و داشتند الکترود های سینه ای _ که شب دهانم را سرویس کردند_ را وصل میکردند دوباره همین را پرسید! من بی حوصله و توپنده گفتم:نه مادر من! درد نداره! 

و او تاکیید کرد که من لوس و بداخلاقم! 

نوار مغزم روی مانیتور نویز داشت و خانم پرستار کلافه شد. اقایی را خبر کرد برای کمک. من برهنگی تنم را پوشاندم. مردی بود حدود ۳۰ سال. موهای مشکی که مرتب به عقب ژل زده بود و تارهای سفید منظمی داشت. قد کوتاه و گندم گون. سمت صورتم خم شد و خندید! واکنشی ندادم. یک بار دیگر این کار را کرد و من گفتم:خوشحالیناا؟! صدام بلند و پر انرژی بود! خب پس. اتمام گریه ها. اقای صورتی پوش(!برایتان میگویم) مدتی سر به سرم گذاشت. الکترود ها را جا به جا کرد و وقتی روی صورتم خم شده بود فهمیدم دست هایش بوی عطر و دهانش بوی قهوه میدهد. جز به دو تا شوخی اخرش، به همه دری وری هایش خندیدم. او به سوالات خانم پرستار، که الحق گیج و کارنابلد بود، جواب داد و رفت. من تا اخر روز روحیه بهتری داشتم. 

تست ها شامل سه مرحله است و چهار بار تکرار میشود. 

۱:نور. یک دستگاه مستطیلی شش سانت در بیست سانت (تخمین مسافت خوب نگار! ) را توی صورتم میگیرند. اتاق را تاریک میکنند و نوری ابی با تکرار از دستگاه میتابد. اول یازده فلاش. بعد چند تا بیشتر. و بعد هی افزایش تعداد فلاش ها تا جایی که نور را پراکنده میبینی! شاید هم من پراکنده میبینم. بعد تست امروز به پرستارم میگویم. 

۲:فرفره! یک فرفره ابی صورتی میدهند دستت. البته من انتظارم از فرفره ان فسقلی هایی بود که روی میز میچرخانی ولی از این فرفره فوتی هاست. چشم هایت را میبندی و دو دقیقه بدون توقف فوتش میکنی. هر بار هم من سرگیجه میگیرم. 

۳:تیلت. یک تخت ابی ضمخت می اورند کنار تخت الانم. فشار سنج به دستم وصل میکنند و بیست دقیقه در حالت خوابیده، بیست دقیقه در حالت ایستاده ی ۶۰ یا هفتاد درجه یدون حرکت نگم میدارند. به فاصله هر دو دقیقه فشارم گرفته میشود. نمیدانم چه فشاری می اورد که ممکن است سبب حمله شود ولی برای من فقط سبب بی طاقتی میشود. توی تست اخر گر گرفتگی هم داشتم. بیست دقیقه در حالت ۶۰ درجه بودم بدون حرکت کمرم را اذیت میکند. تیلت بر عکس دیگر تست ها سه بار انجام میشود. 

نکته ای که هنوز درد اور است این است که من نباید توی اینه نگاه کنم. یعنی سامان امر کرده نگاه نکنم. چون گریه ام میگیرد. 

نکته ی با نمک هم این است که اینجا با دوربین و ریکورد صدا تحت نظر مستقیم پزشکم هستیم. انوقت مادرم میگفت: وا! ادم وقتی میاد بیمارستان چه همه مهربون میشن! خانم درکتر زنگ زده میگه دختر گلمو ببوس! و ادای خانم دکتر را در اورد! 

داشت تعریف میکرد که نیلیا نمیگذارد از جیش بگیرندش و میگوید جیش نیمیدم! که دیگر دیدم اوضاع خراب است و گفتم مادرم! صدایمان در حال ضبط است!

در نهایت هم از پرستار پرسید: راستی این خانم دکتر کارش خوب هست؟ اخه ما یدون معرفی ای چیزی اومدیم پیشش! و اینجا بود که نمیدانستم سرم را توی کدام دیوار بکویم. 

باز هم حرف دارم. فعلا همین ها. 


پ.ن:اولین بار که تست فرفره را دادم یاد بچگی هایم افتادم که عاشق این فرفره ها بودم و در مسافرتمان به لاهیجان مامان یک دانه برایم خریده بود. با بچه های هم سن خودم،  که فقط سپهر را از بینشان یادم هست، در پیاده رو های بزرگ و تاریک شب های رشت میدوییدیم و فرفره هامان جلوی ما میچرخیدند! بعد فکر کردم که لابد از این به بعد با دیدن فرفره ذوق نخواهم کرد. سامان گفت همانطور که بعد از فرید از دیدن ان "جز کوچک" ذوقت میگیرد، بعد بیمارستان هم این تست فرفره را فراموش میکنی. چند دقیقه به مغزم فشار اوردم تا یادم امد ان جز کوچک مذکور ، که به خاطره تلخی تبدیل شده بود، قاصدک بوده! و من الان هیچ خصومتی با قاصدک ها ندارم!

پ.ن۱ اگر استاد خودم نتواند تایم دیگری از من امتحان بگیرد یحتمل امتحانم را با بچه های دکتر ارجمند خواهم داد. و اگر شاهرخ اکیپ دکتر ارجمند باشد که احتمالا هست، اونوقت میشود امتحان عملی با حضور شاهرخ! همین یک اپشن را کم داشتم. 

پ.ن۲:متاسفانه یبوثت چیز بدی است. دلم درد میکند و عصبی ام. 

پ.ن۳:اگر توی تست ها حمله دست ندهد، در واقع سه ملیون و شیش صد هزار تومان هزینه کرده ام تا حمله هایم بدون بررسی باقی بماند! اگر توی تست ها حمله دست بدهد، در واقع من صرع دارم! و بعد لابد باز گریه خواهم کرد! 

پ.ن۴:اگر زنده بودم، پنج شنبه همین هفته موهایم را ابی میکنم. خط خوردن اسمم از شناسنامه پدر نباید مهم تر از رسیدن به ارزوهای چسکی ام باشد. یک موی ابی چیست که همانم نداشته باشیم؟! 

میروم دستشویی بلکه فرجی شد! 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پزشکی تدریس خصوصی ریاضیات و فیزیک، انجام پروژه دانشگاهی- مدرسین پایتخت I have no nerves کسب ارز دیجیتال خارجی اطلاعات مفيد در مورد سلامتي، تغذيه، خشکبار، و.... گروه ترجمه و ویرایش سیناپس اشپزی Nicole باربری سراسری ایران دهه فجر