بچه های گل توی خونه. تولد اوا نزدیک است و من نمیتوانم خودم را در جمع مشتی انسان نااشنا که نهایتا ماهی هشت ساعت باهاشان دیدار داشته ام در حال رقص ببینم! همین باعث شد بخواهم در مورد رقصیدن در حضور پسران غریبه فکر کنم و دنبال یک خط مشی ذهنی برای خودم باشم. تا جایی که مغزم میکشید عقب رفتم. یکهو یاد عروسی اخری که رفته بودم افتادم. داشتم با خواهرم میرقصیدم. کفشم دوازده سانت پاشنه داشت و از ان بالا مالاها پسری که بهم چشمک میزد را به شدت ریز میدیدم! جدای از قد و هیکل نداشته اش، واقعا بچه سال بود. دبیرستانی طور؟ بیست تا بیست و یک، ته سن و سالش!! چند باری جهتمان را روی سن عوض کردیم و من هر بار از نزدیک بودن با ان پسر دوری میکردم. به خواهرم گفتم و رخصت سویس کردن دهان خواستم. گفت که این شارموتی بازی ها جایش توی عروسی نیست و غلاف کنم. من تمام مدت ذهنم درگیر این بود که چطور میشود در عین غلاف بودن دهن یک پسر را صاف کرد! موقع شام که شد سگ صاحابش را نمیشناخت. ازدحام جمعیت طوری بود که من خواهرم را گم کردم. دوست عزیزمان بین پرسنل ایستاده بود و به مجرد دیدن من چپید بین ادمها! بعد از ان هر گورستانی میرفتم او هم بود. موقع کشیدن غذا سر هر میزی میرفتم او سمت چپم ایستاده بود. کفگیر/ ملاقه را به سمتم گرفته بود و میگفت اول شما! 

من مثل مارماهی میان حضار سر میخوردم و سعی داشتم از سرم بازش کنم. نهایتا وقتی دیدم کنارم پشت یکی از میزهای خلوت کفگیر به دست ایستاده و میگوید "اول شما" بدون اینکه توجهم را از کشیدن غذایم بردارم و نگاهش کنم گفتم:من مطمعن نیستم درست متوجه شده باشم ولی؛ من هم سن مادرتم!

همان طور که در پست قبلی هم اشاره کرده بودم، این یکی دوست عزیز هم طوری محو شد که تا اخر عروسی دیگر "هرگز" او را ندیدم. 


++بعداترها مادر بزرگم گفت _مسلما نه با این ادبیات_ با ادمها مثل هاپو برخورد نکنم و شوهر همین جاهاست که پیدا میشود!!  ولی من هر طور حساب کردم دیدم نمیتوانم پسری که از وسط حجم انبوهی رقص نور بلد است چشمکش را انتقال دهد به همسری برگزینم! 

پی نوشت:الان یادم امد چشم های دوست عزیزمان سبز بود. حیف که زیبایی صورت نمیتواند عنی سیرتتان را بپوشاند عزیزانم! 

پی نوشت ۲: واقعا درست پیشنهاد دادن به یک خانم انقدر سخت است؟ وع!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ترشحات مغز یه موش عرضه مستقیم سفال و سرامیک به کل کشور کودک دانا کفترچاهی-یه جفت!! Sylvia توسعه طراحان وب ( طراحی سایت ، طراحی گرافیکی ، سئو و بهینه سازی سایت } روزگار تنهای شمیم یاس