امروز اسباب کشی کردیم. من خسته ام و چندباری واقعا حس کردم مغزم خاموش شده. دراز کشیده ام و توی پیام های تلگرام میبینم پدرم حالم را پرسیده. نفسم را تف میکنم بیرون و میگویم پع! عزیزانم! باید شاشید به زندگی ای که پدرت حالت را در تلگرام بپرسد! 

چندباری دلم میخواست زنگ بزنم و با کسی صحبت کنم، بگویم چه قدر خسته ام. میدانستم سعید کنارم هست و هر وقت بخواهم میتوانم با او تماس بگیرم. ولی به نظرم اینکه وسط اسباب کشی کنار پارکینگ گوله شوی، زنگ بزنی به کسی و خودت را لوس کنی که خسته شدم، زانوهایم درد میکند و غیره و ذالک تنها در صورتی موجه است که ادم پشت خط دوست پسرش را داشته باشد. 

خبر جدید اینکه من فکر میکردم شاهرخ به محض تمام شدن امتحانات پیام میدهد و نداد. در واقع ان بخش تلگرامم که مربوط به پی وی افراد است مدتهاست خاک میخورد. 

با نازنین صحبت خاصی نداشته ام و گاهی فکر میکنم بلاک کردن علیرضا زیاده روی بوده. 

بین بچه های پنج شنبه ها محبوبم و این خوشحالم میکند. 

دلم میخواست تمام شب را در اغوش کسی باشم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راندنو ❤کلیپ عاشقانه❤ خندونه شاعرانه ترنم بانک سوالات ممتاز بهترین غذا ها Christy شکوه طبیعت